- گام سپردن
- راه پیمودن، طی طریق کردن
معنی گام سپردن - جستجوی لغت در جدول جو
- گام سپردن
- سپردن راه طی طریق کردن: چو راهی بباید سپردن بگام بود راندن تعبیه بی نظام. (عنصری)
- گام سپردن ((س پُ دَ))
- طی کردن، طی کردن راه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مردن موت
قدم برداشتن، گام زدن، از روی حساب و به احتیاط قدم برداشتن
از روی حساب گام زدن با حتیاط قدم برداشتن
محو کردن نام کسی یاچیزی: نام شب از صحیفه ایام بسترد از روی تو اجازت اگر یابد آفتاب. (انوری)
جان دادن، مردن، برای مثال ای غافل از آنکه مردنی هست / وآگه نه که جان سپردنی هست (نظامی۳ - ۴۸۱)
دادو جا و مکان
آنکه طی طریق می کند، رونده
سپرنده راه طی طریق کننده